کد صفحه ورودی عاشقانه
نگهبانی از نیمکت به فرمان رضا شاه پهلوی

تو بايد بهتر از ديروز باشي
LOVE
صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | قالب وبلاگ | پروفایل
درباره وب

به وبلاگ خودتون خوش اومديد روی عکس بالا کلیک کن تا باهام اشنا شی
جستوجو

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت

ویژه مدیریت وب
آپلود عکس
پیج رنک وب
تصاویر زیباسازی
آموزش وبلاگ نویسی
نويسندگان
عارف ميري
موضوعات وب
نوشته هاي خنده دار
اس ام اس هاي فلسفي
اس ام اس هاي پاييزي
مطالبی برای مامان و بابا های گل
شعر طنز امتحان(بر گرفته از یاس)
مجید خراطها(عشقم)
متن برای تبریک تولد
داستان های پند اموز
اس ام اس های عاشقونه
عکس های خنده دار
پست های خنده دار فیس بوک
جملات کوروش کبیر
سوتی
لینک دوستان
دانستنی
هنرو کلی دانستنی
عاشقانه های امید مساعد
هرچه می خواهددل تنگت بگو من می نویثم البته باکمک شما دوستان
دانلود فیلم وسریال
فندک برقی سیگار لمسی

تبادل لینک هوشمند
اگه دوست داری وبم رو لینک کنی به اسمه تو بايد بهتر از ديروز باشي و به آدرس cancel.love.LXB.ir لینک کن بعد اسم وبت و ادرسه تو بزار اگه وبم رو لینک کرده باشی لینکت توی وب قرار میگیره





قالب وبلاگ موسیقی
قالب بلاگفا
برچسب‌ها وب
عکس های خنده دار (2)
سرنوشت (1)
اشک (1)
کوروش کبیر (1)
داستان باحال (1)
مرگ (1)
عکس خنده دار (1)
پفک (1)
عکس قلب (1)
عکس عاشقانه (1)
love (1)
سرزمین عجیب (1)
ویدیئو های حسن ریوندی (1)
داستان های عاشقانه (1)

حامیان بلک اسکین
نیدیا
مای بی بی فارسی
سه سیب
چت روم
سرگرمی
نگهبانی از نیمکت به فرمان رضا شاه پهلوی

 

روزی محمد رضا پهلوی در محوطه‌ی کاخ خود مشغول قدم زدن بود که سربازی را کنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید. از او پرسید تو برای چی این‌جا قدم می‌زنی و از چی نگهبانی میدی؟

سرباز دستپاچه جواب داد قربان! من را افسرگارد این ‌جا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم! لویی، افسر گارد را صدا زد و پرسید این سرباز چرا این جاست؟ افسر گفت: قربان افسر قبلی نقشه‌ی قرار گرفتن سربازها سر پست‌ها را به من داده، من هم به همان روال کار را ادامه دادم!

مادر محمد رضا شاه پهلوی او را صدا زد و گفت من علت را می‌دانم، زمانی که تو 3 سالت بود، این نیمکت را رنگ زده بودند و پدرت رضا شاه پهلوی به افسر گارد گفت نگهبانی را این ‌جا بگذارند تا تو روی نیمکت ننشینی و لباست رنگی نشود! و از آن روز 41 سال می‌گذرد و هنوز روزانه سربازی این‌ جا قدم می‌زند!

فلسفه‌ی عمل تمام شده، ولی عملِ فاقدِ منطق، هنوز ادامه دارد! آیا شما هم این نیمکت را در روان خود، خانواده و جامعه مشاهده می‌کنید؟




موضوعات مرتبط: داستان های پند اموز ، ،

تاريخ : یک شنبه 17 شهريور 1392
| 13:27 | نویسنده : عارف ميري |
معجزه اعتماد به نفس حتی برای قاطر پیر
باران بشدت می بارید و مرد در حالیکه ماشین خود را در جاده پیش میراند ، ناگهان تعادل اتومبیل بهم خورده و از نرده های کنار جاده به سمت خارج منحرف شد . از شانس خوبش ،  ماشین صدمه ای ندید اما لاستیکهای آن داخل گل و لای گیر کرد و راننده هر چه سعی نمود  نتوانست آن را از گل بیرون بکشه بناچار زیر باران از ماشین پیاده شد و بسمت مزرعه مجاور دوید  و در زد . کشاورز پیر که داشت کنار اجاق استراحت میکرد  به آرومی اومد  دم در و بازش کرد راننده ماجرا رو شرح داد و ازش درخواست کمک کرد .
پیرمرد گفت که ممکنه از دستش کاری بر نیاد اما اضافه کرد که :  بذار ببینم فردریک چیکار میتونه برات بکنه . 
لذا با هم به سمت طویله رفتند و کشاورز افسار یه قاطر پیر رو گرفت و با زور اونو کشید بیرون تا راننده شکل و قیافه  قاطر رو دید ، باورش نشد که این حیوون پیر و نحیف بتونه کمکش کنه ، اما چه میشد کرد ، در اون شرایط سخت به امتحانش میارزید با هم به کنارجاده رسیدند و کشاورز طناب رو به اتومبیل بست و یه سردیگه اش  رو محکم چفت کرد دور شونه های فردریک یا همون قاطر و سپس با زدن ضربه رو پشت قاطر داد زد :  یالا فردریک ،  هری ، تام ،پل ، فردریک  ، تام  ، هری  پل ....  یالا همگی با هم سعیتون رو بکنین  ... آهان فقط یک کم  دیگه ، یه کم دیگه .... خوبه تونستین!
راننده با ناباوری دید که قاطر پیرموفق شد  اتومیبل رو از گل بیرون بکشه .
با خوشحالی زائد الوصفی از کشاورز  تشکر کرد و در حین خداحافظی ازش این سوال رو کرد :
"هنوزهم نمیتونم باور کنم که این حیوون پیرتونسته باشه ،  حتما هر چی هست زیر سر اون اسامی دیگه است ،  نکنه یه جادوئی در کاره؟! 
کشاورز پاسخ داد :  ببین عزیزم ، جادوئی در کار نیست اون کار رو کردم که این حیوون باور کنه عضو یه گروهه و داره یک کار تیمی میکنه، آخه میدونی قاطر من کوره!

موضوعات مرتبط: داستان های پند اموز ، ،

تاريخ : یک شنبه 17 شهريور 1392
| 13:20 | نویسنده : عارف ميري |
راز سعادت جاودان و ملاقات با دانای راز

روزی مردی به قصد ملاقات با دانای راز و پرسیدن راز سعادت جاودان رهسپار سفری طولانی شد. او شنیده بود که در محل زندگی دانای راز برای هر آدمی باغچه ای وجود دارد که اگر بتوانی آن باغچه را آبیاری کنی به سعادت جاودان دست یافته ای.
او سفر خود را آغاز کرد و همین طور که در راه می رفت به گرگی رسید. ابتدا از آن گرگ ترسید و خواست پا به فرار بگذارد و ولی با ناله ی گرگ بازگشت و دریافت که گرگ بسیار نحیف و رنجور است که از درد به خود می پیچد. سبب را پرسید و گرگ گفت که مدتهاست نتوانسته ام غذای مناسبی بخورم زیرا دردی در دندانم دارم که امانم را بریده ولی نمی دانم علت آن چیست. مرد گفت من به ملاقات دانای راز می روم اگر بخواهی پاسخ مشکل تو را نیز از او خواهم پرسید. گرگ موافقت کرد و مرد به راه افتاد.
و همینطور که می رفت در راه توان فرسای سفر به درختی رسید که می دید با آن که در باغ سر سبزی قرار دارد و همه ی اطرافش گل و چمن و طراوت است باز آن درخت خشکیده و بی ثمر است. کنجکاو شد و از او سبب را پرسید. درخت با ناراحتی گفت ای مرد من هم نمی دانم چرا این گونه است. مرد گفت من به ملاقات دانای راز می روم اگر بخواهی پاسخ مشکل تو را نیز از او خواهم پرسید. درخت موافقت کرد و مرد به راه افتاد.
در نهایت پس از پشت سر گذاشتن راهی طولانی و سخت مرد به محل زندگی دانای راز رسید و همانطور که گفته بودند باغچه های آدمیان را در آن پیدا کرد. سپس از دانای راز خواست تا به او اجازه دهد برای رسیدن به سعادت جاودان باغچه ی خودش را آبیاری کند. دانای راز باغچه ی مرد را به او نشان داد و مرد آن را آبیاری کرد و در هنگام بازگشت پاسخ مشکل درخت و گرگ را نیز از دانای راز پرسید.
مرد آهنگ بازگشت کرد. در راه وقتی به درخت رسید درخت از او پرسید ای مرد آیا پاسخ مشکل مرا از دانای راز پرسیدی؟ مرد گفت آری و بدان که صندوقی در زیر ریشه های تو وجود دارد که مانع از رسیدن آب به آنها می شود و تو نمی توانی از آب زلال چشمه استفاده کنی و سر سبز شوی. 
درخت گفت ای مرد آیا تو این نیکی را در حق من می کنی و آن صندوق را در می آوری؟ مرد قبول کرد و پس از بیرون آوردن آن صندوق از خاک مشاهده کرد که درون آن پر از سکه های طلا و زر است. درخت که جانی دوباره گرفته بود. به مرد گفت ای مرد اگر تو به اینجا نمی آمدی و پیغام مرا به دانای راز نمی رساندی و این صندوق را از زیر ریشه های من بیرون نمی آوردی من هرگز دوباره نمی توانستم سرسبز و شاداب شوم. پس به نشانه ی سپاسگزاری از تو می خواهم که این صندوق با همه ی آنچه درون آن هست را برداری و با آن زندگی سعادت مندی برای خودت بسازی. 
ولی مرد به یاد باغچه اش افتاد و گفت: نه! من باغچه ی خودم را آبیاری کرده ام و بی شک به سعادت جاودانی خواهم رسید و نیازی به طلاهای این صندوقچه ندارم.
آن گاه مرد به راهش ادامه داد به گرگ رسید. گرگ پرسید ای مرد آیا پاسخ سوال مرا از دانای راز پرسیدی؟ مرد گفت بلی و بدان که تو روزی از رودخانه ماهی صید کرده ای که در شکم آن گوهری گرانبها بوده است و آن گوهر در بین دندانهای تو مانده و سبب رنجش تو را فراهم کرده است. گرگ گفت ای مرد حال که پاسخ مشکل مرا می دانی بیا و این گوهر را از بین دندانهای من بیرون بیاور تا من بتوانم از این پس به راحتی غذا بخورم. مرد قبول کرد و پس از بیرون آوردن گوهر مشاهده کرد که آن تکه جواهر به راستی گوهر گرانبهایی است و درخشش خیره کننده ای دارد. سپس گرگ به مرد گفت ای مرد اگر تو پاسخ مشکل مرا از دانای راز نمی پرسیدی و این گوهر را از دهان من بیرون نمی آوردی من نمی توانستم دوباره به راحتی غذا بخورم پس به نشانه سپاس این گوهر را به تو می دهم تا زندگی خود را با آن سعادت آمیز سازی.
مرد باز به یاد باغچه ی خود و پاسخی که به درخت داده بود افتاد و گفت:نه! در راه من درختی بود که او نیز همین درخواست را از من داشت ولی من باغچه ی خودم را آبیاری کرده ام و بی شک به سعادت جاودانی خواهم رسید.
در این هنگام ناگهان گرگ جستی ناگهانی زد و مرد را به نیش کشید و پس از مدتها شکمی از عزا درآورد!
سپس خطاب به آن مرد گفت آدمی که نتواند از سعادتهایی که بر سر راهش قرار می گیرد بهره ببرد بی شک خود به سعادتی برای دیگران تبدیل خواهد شد.


موضوعات مرتبط: داستان های پند اموز ، ،

تاريخ : یک شنبه 17 شهريور 1398
| 13:14 | نویسنده : عارف ميري |
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.
آخرین مطالب
<-PostTitle->
پيوندهای روزانه
اس و اس موزیک دات ای ار
شایسته سالاری
اشتی با هنر
رپ فارسی
سکوت
طویله ی کوچک من
دل نوشته های من
م.میناگر
ღ★عاشقانه★ღ
مادر1
ساختن وبلاگ
حمل ته لنجی با ضمانت از دبی
خرید از چین
قلاده اموزشی ضد پارس سگ
آی کیو مگ
یکانسر
ریحون مگ
مجله خبری کسب و کار برتر
قالب بلاگفا
آرشیو لینکها
آی پی شما

ساعت

بینندگان عمومی
فال انبیا
چت روم
فال حافظ
فال ازدواج
فال روزانه
تعبیر خواب
بازی آنلاین
آرشیو مطالب
4 فروردين 1393
3 فروردين 1393
2 فروردين 1393
4 اسفند 1392
3 اسفند 1392
5 بهمن 1392
3 بهمن 1392
6 دی 1392
5 دی 1392
3 دی 1392
2 دی 1392
1 دی 1392
7 آذر 1392
6 آذر 1392
5 آذر 1392
4 آذر 1392
3 آذر 1392
2 آذر 1392
7 آبان 1392
5 آبان 1392
2 آبان 1392
1 آبان 1392
5 مهر 1392
4 مهر 1392
3 مهر 1392
2 مهر 1392
1 مهر 1392
7 شهريور 1392
6 شهريور 1392
5 شهريور 1392
4 شهريور 1392
حامیان بلک اسکین

قالب میهن بلاگ
تبلیغات متنی
شارژ
چت فارسی
قالب وردپرس
مهم نیوز
امکانات وب
ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 18
بازدید هفته : 35
بازدید ماه : 429
بازدید کل : 67426
تعداد مطالب : 232
تعداد نظرات : 64
تعداد آنلاین : 1




دریافت کد :: صداياب
دریافت کد خداحافظی

دریافت کد خداحافظی

کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

ابزار نظرسنجی

نظرسنجی
log

  • انجمن

  • دریافت كد ساعت
  • کد نمایش افراد آنلاین
  • کد نمایش آی پی

    
  • انجمن
  • هدایت به بالا

    کد هدایت به بالا

    ابزار وبلاگ


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    نایت نما


    طراح قالب وبلاگ موسیقی : بلک اسکین | Weblog Themes By : Blackskin.ir